الان که دارم اینمطلب را می نویسم دو روزه خاتونم شیر نخورده و خوشحالم از اینکه از هیچ روشی استفاده نکردم مگر صحبت و دررو و به کار بردن فکر و درک ، و این را مدیون دختر گلم هستم که بیشترین کمک را او به من رسوند و وقتی بهش گفتم مامان هوا سرد و اگر من لباسم را بالا بزنم و به تو شیر بدهم سرما می خورم اون هم حرف من را می شنید و و می گفت خوب و می رفت و بهش گفتم از این به بعد دیگه تو بزرگ شدی و از نظر قدی البته نشسته قد من شدی و( با دست سرهمامون را بهم میزد که یعنی هم قدیم ) و تو نباید شیر بخوری و هر موقع دلت شیر خواست من شیر را توی شیشه می کنم و تو بخور و او هم تمام حرفهام را قبول کرد و به کمک ایشون دیگه شیر نخور...